برکه


ملال خاطرم از عقده ی جبین پیداست

شرار سینه ام از آه آتشین پیداست

صفای عشق درین برکه خزانی بین

اگرچه بر رخش از غم هزار چین پیداست

فروغ عشق ز من جو که همچو چشمه ی صبح

صفای خاطرم از پاکی جبین پیداست

من آن شکوفه از بوستان جدا شده ام

شب خزان من از صبح فروردین پیداست

مرا چو جام شکستی به بزم غیر و هنوز

ز چشم مست تو آثار قهر و کین پیداست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم