گلهای شوق


باز احرام طواف کعبه دل بسته ام

در بیابان جنون بر شوق محمل بسته ام

می فشارم در میان سینه دل را بی شکیب

در تپیدن راه بر این مرغ بسمل بسته ام

می کنم اندیشه ی ایام عمر رفته را

بی سبب شیرازه بر اوراق باطل بسته ام

دیر شد باز آ که ترسم ناگهان پرپر شود

دسته گلهایی که از شوق تو در دل بسته ام

من شهید تیشه ی فرهادی خویشم سرشک

از چه رو تهمت بر آن شیرین شمایل بسته ام ؟

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم