بخش۹
چه سان به کوه دماوند بندها بگسست
چه سان فرود آمدند
اساس سطوت بیداد را چه سان گسترد ؟
چو برق آمد و چون رعد
چه سان به خرمن آزادگان شرر انداخت
چه پشته ها که ز کشته ز کشته کوهی ساخت
کجاست کاوه آهنگری
که برخیزد
اسیریان ستم را ز بند برهاند
و داد مردم بیداد دیده بستاند
گسسته بند دماوند دیو خونخواری به جامه تزویر
نقابش از رخ برگیر
دگر هراس مدار این زمان ز جا برخیز
کنون تو کاوه آهنگری بجان بستیز
و گرنه جان تو را او تباه خواهد کرد
دوباره روی جهان را سیاه خواهد کرد
بدی و نیکی را
رسیده گاه جدال و زمان پیکار است
بکوش جان من
این جنگ آخرین بار است
کنون شما همه کاوه ها بپاخیزید
و با گسسته بند دماوند جمله بستیزید
که تا برای همیشه به ریشه ستم و ظلم
تیشه ها بزنید
و قعر گور گذارید پیکر ضحک
نشان ظلم و ستم خفته به به سینه خاک
بدون متن
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم