رای دیگر


وقتی که دست می طلبد جان موافق است

بر کنده دل ز همهمه ها و گفت و گوی ها

مردی که رای دیگر دارد

می ایستد به پا

گلدان به روی طاقچه

دفتر به روی میز

چایی درون فنجان جان در میان مشت

در سنگری چنان

یک مرد در محاصره می ماند

تا آخرین فشنگ

با آخرین توان

در زیر چشم ما

یک مرد با هزار گلوله

می اوفتد ز پا

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم