پرستوها در باران


عطر طراوت بود باران

آغوش خالی بود خاک پاک دامان

اما ستوه از دست بسته

اما فغان از پای دربند

چشمان پر از ابراند یک شام تاریک

واندر لبان خورشید لبخند

آن یک درودی گفت بردوست

این یک نویدی را صلا داد

تا سرب و باروت

بر ناتمام نغمه هاشان نقطه بنهاد

عطر جوانی شست باران

آغوش پر آغوش عاشق ماند خاک سرخ دامان

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم