گل خفته


در باغچه نبود

در باغ و دشت نیز نشانش نیافتم

در دره ها دویدم و در کوهپایه ها

بر سینه های صخره و در سایه کمر

بالای چشمه سار

بر طرف جویبار

جستم به هر سپیده دمانش نیافتم

آخر به شکوه نعره برآوردم ای بهار

کو آن گلی که خاک تو را آب و رنگ ازوست

بر من وزید خسته نسیمی غریب وار

کای عاشق پریش

گل رفته خفته هیس

بیدار باش و عطر نیازش نگاه دار

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم