خانگی


استخوان هایی از سفره رنگارنگش

که به سوی ما پرتاب شده

باوفامان کرده است

چاپلوسانه به دور و بر پاهای کسی می پوییم

که اتو دار شلوار سفیدش هر روز

برق دارد کفشش

و به دستان پر انگشتری اوست مدام

بافته شلاقی چرمین و دسته طلا

خیز می گیریم که گاه و به او حمله کنان

پارس بر می داریم

ما ولی خشمش را هیچ نمی انگیزیم

راست این است که ما خانگی او شده ایم

لوس و شکلک ساز و دست آموز

و در این خیل که در مطبخ او می لولند

جان آزادی با خوی بیابانی نیست

سگ رامی شده ایم

گرگ هاری باید

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم