پیش از بیداری شهر
سنگ را می ترکاند سرما
ولی آنان که ز سنگند سمج تر بر جا
خیل بی کارانند
کز دم صبح سر میدانگاه
روز را منتظرند
حرفشان با هم نیست
هیچشان ماتم نیست
روی یک دایره تنگ به هم می لولند
و بخارات نفس هاشان گرم
پیله ای می تند آنان را سست
که به زنگ شتری می ریزد
و شتهرها گذرانند شبح وار ز خلوتکده ای
خالکوبی شده از نور چراغانی چند
بدون متن
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم