شیهه


حیات من علفزاری است

که من چون اسب کولی مست و بی سامان

به باد افکنده یال و سم به سنگ و صخره ها کوبان

چرا یک سو نهاده می دوم بر آن

شتابان می گریزم می گریزم روز و شب از آن

مرا پ اسخ

بگویید ای کمنداندازهای چابک گستاخ

دگر این گردن سرکش کسی را بر سر شوقی نمی آرد ؟

و یا آن ریسمان مهر پوسیده است و تابی بر نمی دارد ؟

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم