دیداری با آتش و عسل


آذربایجان را می ماند

سخت و صبور و سترگ

کوه

با برفی بر تارک

با خورشیدی در انبان

آذربایجان را می ماند

آزاد آزادی ستان

اما زندانی زمان

آذربایجان را می ماند

انبوهه خاطره و یادگار

از شهید و زنده

بندی و رها

و پیدا و پنهان

آری به تمامی آذربایجان می ماند

این یک تن

این روستامرد شیشه وان

صفر

این سومین باقر و ستارخان

در قلب و چشم او

همیشه سهمی برای ماست

از آتش زردشت

و عسل سبلان

کنار نوخاستگان

گلهای تشنه

به گفتگو

چه خوش نشسته بود

این پیر تهمتن مهربان

که هم صخره بود و

هم سایبان

پیرزن مراغه ای که با شاخ گلی

راه دراز را به زیارت آمده بود

شیرین می گفت:

باخین

بیزیم قهرمان

بیزیم قهرمان

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم