مارافسا
بگیر از سقف این قندیل ها را
نگون کن روشنی را تا بمیرد
ببر آن دودنک دیده آزار
فروکش شعله را تا پرنگیرد
بدون متن
ببر آن جام را بردار آن می
رها کن باده را در بوسه جام
شبستان را تهی کن از هیاهو
سبک بردار پا آهسته کن گام
بدون متن
بگو دروازه بانان دربندند
بگو تا شبروان دیگر نخوانند
عسس ها را بگو خاموش باشند
بگو تا گزمه ها استر نرانند
بدون متن
سخن آهسته ! مارافسای خفته است
ز افسونهای ماری سخت زیبا
نمی دانم چه ها بر او رسیده
که برناید از این آواره آوا
بدون متن
دم سحر آفرینش مانده اموش
کلام روشنش در کام خفته است
دو چشمش گر چه انگاری که بیناست
شبی را درنگاه خود نهفته است
بدون متن
چه غوغا ها که می افکند در شهر
به سحر نغمه و چشمان جادو
به فرمان نگین سبز او بود
نگاه مارهای پر تکاپو
بدون متن
شبی در پیچ و تاب دامن شمع
به سایه روشن اندر گردش عود
بر آوای نی اش رقصید یک مار
توان از دیده بینایش بربود
بدون متن
میان رنگهای نیم مرده
به آهنگی که می نالید در تب
دو خواب آلود چشم زهر خورده
دو گوی مست تابیدند در شب
بدون متن
می پرخنده تا افسونگری کرد
دو جادوی سیه بشکفت در جام
تراوید از نگاهش عطر یک زهر
چکید اندردهانی زهرآشام
بدون متن
بپوشان باز آن روزن بپوشان
شب تاریک را تاریک تر کن
که دیری نیست مارافسای خفته است
ورا بگذار و از این شب گذر کن
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم