نشان راه


چه بنوشم که بجوشد ز تنم آنچه تو خواهی

چه برقصم که بگیرم ز تو تقدیس نگاهی

چه بخواهی تو که باشم چه بگویم که نباشی

تو سپیدار خدایان و منم باغ سیاهی

غم رفتن نرسیدن شده ، بیحوصله جاده

به حضور بینهایت تو بگو نشان ز راهی

من و شیوۀ گدایی ، من و رسم بینوایی

بده آنچه را ندارم به کرامتت الهی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم