تمدن کور
باد گلهای پونه ، توی دهات
بازی دختران و آب قنات
چای دم کرده با سماور مست
مزۀ زعفران و شهد نبات
جوی باریک آبشان انگار
جوشش نیل دارد آب فرات
یاد پیوند سیب با آلو
یاد باران از ابرهای نجات
همه را برد این تمدن کور
دود و آهن شد این چنین هیهات
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم