گذار
از خود بدر آمدم نگارم
شاید به شما رسد گذارم
گنجینۀ بی زوال مستی
زیر سر دل نهفته دارم
مدیون عصا نمی شوم من
از معجزه هم گذشته کارم
دریای دلم و قرص ماهت
در جزر و مدم برد قرارم
هر چند تو مهربان و خوبی
کج خلق و بدم و ناقوارم
آخر به چه آرزو بمانم ؟
وقتی نه به دار و نه به بارم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم