بلور اشک


از ارتفاع نیازم سقوط می کنم آخر

چه انتقام عجیبی گرفتم از تنم آخر

به دشنه ای که تو دادی به دستم از سر کینه

میان دل که تو باشی ولی نمی زنم آخر

بلور اشک سپیدم امانتی که تو دادی

امین خاطره هایت بدان منم منم آخر

شکسته ای من و جانم دلم غرور نهانم

ولی نه عهد مقدس به کینه بشکنم آخر

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم