نهال سحرآمیز
یک تصادف خونین بین عشق و اندیشه
کشته می شود مجنون بیستون شکن تیشه
یک نهال سحرآمیز آمد از خدا شاید
شاخ و برگ آن عرشی در زمین دل ریشه
عقل من پریشان شد هر زمان که عشق آمد
گرچه عقل من سنگی ، عشق من چنان شیشه
با غزال عشق امشب شیر عقل می رانم
با دعای یک جنگل با نیایش بیشه
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم