اشک کوچه
من گدا شدم شاید درب خانه بگشاید
لحظه ای برون آید التفات فرماید
من گدا شدم اما درب خانه می بندد
دست من به درکوبش آنچنان که خون آید
می زنم و می گریم ناله می شوم کم کم
گوش لاله رویان را بیش ازین فغان باید
قفل در به اشک آمد خون کوچه شد جاری
آن صنم که لج بیند بر لجش بیفزاید
با کلون در گفتم حسرت ترا دارم
دست آن صنم هردم بر سرت خورد شاید
چون سحر شود دیگر مرده ام ازین بازی
صخره هم اگر باشد بیش ازین نمی پاید
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم