مرگ یار


از انجماد مطلق احساس خسته ام

از مرگ ناگهانی یک یاس خسته ام

تاکی به قیمت دل من می توان کشید

بر گردن هوس گل الماس خسته ام

در انزوای ظلمت بسیار نیمه شب

من از هجوم وحشت وسواس خسته ام

باید پناه برد به پروردگار عشق

از لحظه های بی ملک الناس خسته ام

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم