شمع گداخته


ای دل حریف این همه ماتم نمی شوی

بیچاره تر منم که تو آدم نمی شوی

بار فراق دوست اگر بر سرت نهند

چون چوب خشک می شکنی خم نمی شوی

چون شمع سر گداخته ای در تعجبم

با ازدیاد شعله چرا کم نمی شوی

هر شب دعا کنم که شوی سر به راه تر

آخر چرا اسیر دعایم نمی شوی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم