خاطرۀ وصل
هنوز خاطرۀ وصل توست در گوشم
تو را به هر چه پرستی مکن فراموشم
سکوت دلکش من هم ز یاد صحبت تو
چنان خوش است که تا روز مرگ خاموشم
چو شمع در شب رویای خویش می سوزم
چو اشک بر سر سودای خویش می جوشم
اگر چه با تو حرام است شکوه ، می گویم
اگر چه بی تو حرام است باده می نوشم
به غم بگو که ز آغوش من گریز کند
نثار مقدم عشق کسیست آغوشم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم