حیرت نامنتها


هزار دردم و درد آشنا ندارم من

بیا که طاقت بار جفا ندارم من

شهاب گم شده ام من در آسمان وجود

رهی به حیرت نا منتها ندارم من

ز شیشه بودن خود عاقبت چنین دیدم

که پیش سنگ دل دوست جا ندارم من

شنیده ام که دل و دین و عقل می خواهی

دوباره خواسته ای آنچه ندارم من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم