مجموعۀ تهی
من مردی از کویر فقیه دل خودم
بی مشکلم چرا که خودم مشکل خودم
مجنون منم که باز به این حال آمدم
من جاودان از این تسلسل نا باطل خودم
گرداب می رسد همه را آب می برد
چون عاشقم دوباره لب ساحل خودم
مهمان من خداست و افطار می کنیم
با خرده نان بی کلک منزل خودم
آخر چقدر مسئله را سخت می کنی
سن مرا مپرس که من غافل خودم
آیا ریاضیات مرا کشف می کند
مجموعه ای تهی که فقط شامل خودم
مجذور زندگیست همین قطره های اشک
تقسیم من به غایت غم به حاصل خودم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم