اذان یار


من در حصار عشق گرفتار آمدم

رفتم زخویش تا به بر یار آمدم

عمریست روزه لب معشوق بوده ام

تا با اذان یار به افطار آمدم

من در هوای خانۀ معشوق نیمه شب

مثل شبح ز کوچه پندار آمدم

چون گفته اند یار به ویرانه می رود

در خود خراب مثل یک آوار آمدم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم