معجون اشک
مشت جنون به سینۀ دیوار می زنم
دل را به جرم بوالهوسی دار میزنم
برقبلۀ خودم به نماز ایستاده ام
بر غیر دوست نعرۀ انکار می زنم
مطرب بیا و خلوت دل را نگاه کن
در طور عشق خوب خدا تار می زنم
امشب گریست کودک حیران جان من
معجون اشک بر دل بیمار می زنم
طعم تبسم تو لبم را حکایتی است
زیبایی تو را به غزل جار می زنم
عکس تو را به خلوت تصویر می کشم
قاب تو را به سینۀ دیوار می زنم
امشب به جان دل که در خانۀ تو را
در شهر خواب کوچۀ پندار می زنم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم