شوکران
عمر کوتاه بسر شد و نیاورد کسی
زخم جان سوز مرا مرهم فریاد رسی
آنکه پنداشته بودم که رفیقم باشد
استخوانم به گلو ، چشم مرا بود خسی
من در این فاجعه زاری که جهانش نامند
شوکران خورده ام از ساغر هر دوست بسی
مهلت رفتن از این منزل فانی به سر آ
بشنوم کاش ز ناقوس اجل من جرسی
مبتلا بوده ام من از اول خلقت به بلا
بر نیامد همه عمرم به حلاوت نفسی
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم