حراج عشق
عاشق شدم که پیر کوچه به من پوزخند زد
می خواست پند دهد که حرف چرند زد
قلبم شکست طعم بد طعنه های او
می گفت می شود دل بشکسته بند زد
می خواست راز عشق مرا بر ملا کند
آنقدر خیره بود سر انجام گند زد
من خسته از نصیحت مردم کلافه ام
بر زخم من کسی نمک زهر پند زد
قیمت گذاشت یار عزیزم دل مرا
در این حراج عشق مرا چوب چند زد
قلبم گریز داشت از او ابتدای کار
زان طرۀ سیاه دلم را کمند زد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم