غزل شماره ۱۲۷
دهید شیشهٔ صهبای سالخورده بدستم
کنون که شیشهٔ تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده رهن باده نمودم
بتار چنگ زدم و چنگ و تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من ز جلوهٔ ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله ز دستم
مرا به گل چه سر و کار کز تو بشکفدم دل
مرا بباده چه حاصل که از نگاه تو مستم
بخود چو خویش بگویم توئی ز خویش مرادم
اگرچه خویش پرستم ولی زخویش برستم
نداشت کعبه صفائی به پیش درگهش اسرار
از آن گذشتم و احرام کوی یار ببستم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم