غزل شمارهٔ ۳۴
وطن پرست جنوبی! میان فاصله ها گم!
کجایی؟ آه! دل خوش از این قبیله ندارُم
بمانَد آنچه کشیدم از این قبیله چه دیدم
که چشمهای تو حتی نمی کنند تجسم
تو خوب خوبی و من نه، تو در جنوبی و من نه
فقط در این دو ندارم همیشه با تو تفاهم
... و رقص موی تو وقتی که بشکنی سر و گردن
... و چشمهای تو وقتی که می کنند تبسم
تمام می شوی اما اگر تمام شوم من
تو ای تمامی آتش! من این تمامی هیزم
بزن دفی و برقصان دوباره خاطره ها را
که بی تو زنده بمانم به کور چشمی مردم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم