مثنوی


شب است و باز چراغ اتاق می سوزد

دلم در آتش آن اتفاق می سوزد

در این یکی دو شبه حال من عوض شده است

و طرز زندگی ام کاملا عوض شده است

صدای کوچه و بازار را نمی شنوم

و مدتی ست که اخبار را نمی شنوم

اتاق پر شده از بوی لاله عباسی

من و دو مرتبه تصمیمهای احساسی

اتاق، محفظه ی کوچک قرنطینه

کنار پنجره... بیمار... صبح آدینه

کنار پنجره بودم که آسمان لرزید

دو قلب کوچک همزاد همزمان لرزید

نگاه های شما یک نگاه عادی نیست

و گفته اید که عاشق شدن ارادی نیست

چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد

تب تکلّف تقدیر زیر و رویم کرد

تو حسن مطلع رنجیدن و بزرگ شدن

و خط قرمز دنیای کودکانه ی من

من و دو راهی و بیراهه ها و زوزه ی باد

و مانده ام که جواب تو را چه باید داد

شب است و باز چراغ اتاق می سوزد

به ماه یک نفر انگار چشم می دوزد

چگونه می گذرد این مراحل تازه؟؟...

هزار پرسش و خمیازه پشت خمیازه

هوای ابری و اندوه باید و شاید

هنوز پنجره باز است و باد می آید

چقدر خسته ام از فکرهای دیرینه

به خواب می روم اینجا کنار شومینه

چراغ خانه ی ما نیمه روشن است انگار

و خوابهای تو درباره من است انگار

چراغ خانه، چراغ اتاق روشن نیست

هنوز آخر این اتفاق روشن نیست...

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم