اشک عجز: قاتل عشق


آمد، به طعنه کرد سلامی و گفت: مُرد

گفتم: که؟ گفت: آنکه دلت را به من سپرد

وآنگه گشود سینه و دیدم که اشک عجز

تابوت عشق من، به کف نور می‌سپرد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم