افسانه ی من


گفتم که بیا کنون که من مستم، مست

ای دختر شوریده دلِ مست پرست

گفتا که تو باده خوردی و مست شدی

من مست باده می‌خواهم، پست

بدون متن

بدون متن

یک شاخهٔ خشک، زار و غمناک شکست

آهسته فرو فتاد و بر خاک نشست

آن شاخهٔ خشک، عشق من بود که مرد

وان خاک، دلم... که طرفی از عشق نبست

بدون متن

بدون متن

جز مسخره نیست، عشق تا بوده و هست

با مسخرگی، جهانی انداخته دست

ای کاش که در دل طبیعت می‌مرد

این طفل حرامزاده، از روز الست

بدون متن

بدون متن

صد بار شدم عاشق و مردم صد بار

تابوت خودم به گور بردم صد بار

من غره از اینکه صد نفر گول زدم

دل غافل از آنکه‌گول خوردم صد بار

بدون متن

بدون متن

افسوس که گشت زیر و رو خانهٔ من

مرگ آمد و پر گشود در لانهٔ من

من مردم و زنده هست افسانهٔ عشق

تا زنده نگاه دارد افسانهٔ من

بدون متن

بدون متن

افسانهٔ من تو بودی ای افسانه

جان از کف من ربودی، ای افسانه

صد بار شکار رفتم دل خونین

نشناختمت چه هستی ای افسانه

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم