تکیه بر جای خدا ۲


شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم

نمی‌دانم کجا بودم، چه‌ها کردم، چه‌ها کردم

در آن لمحه ز مستی حال گردان شد

خدا دیدم، وجودم محو و گریان شد

به خود فائق شدم، مستی ز سر رفت

غرور آمد، دلم از حد کم رست

خدا دیدم، خودم را بندگی کو؟

کجا شد جبر و سختی؟ بی خودی کو؟

زدم حکمی که لیلی کو و مجنون؟

زدم حکمی کجا شد جنگ و کو خون؟

چو مستی دست در جای خدا زد

به چنگیزان و نامردان قفا زد

به لیلی حکم عشق دائمی داد

به شیرین حق خوب زندگی داد

به مجنون آتشی از جنس دم داد

به فرهاد اهرمی کوهان شکن داد

چرا لیلی و مجنون باز مانند؟

چرا فرهاد از شیرین برانند؟

چرا وقتی که من مست و خدایم

چنان باشم که گویندم گدایم؟

در آن حالت که پیمانه برم بود

شرابم همدم و دل ساغرم بود

من مست و خراب حالا خدایم

ز ضعف و هجر و غم، حالا جدایم

به پیران وقت پیری می‌دهم جان

جوانان در جوانی قوت و نان

چرا آهو ز مادر باز ماند؟

چرا فرزند صیادش بنالد؟

چراها و چراها و چراها

شب قدرت گذشت و آرزوها

به سختی قامتم را راست کردم

گلوی خشک خود را صاف کردم

کنار بسترم پیمانه‌ای پر

ولی جیبم تهی از سکه و دُر

شراب از سر برفته بی تامل

نمی‌یابم اثر از تاج و از گل

همان مست و رهای رو سیاهم

غلط کردم که پی بردم خدایم!

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم