در پای یک اجاق
باران
پائیز را
دارد دوباره در دل میدان شهر ما،
شلاق می زند.
و ابرها
با چادر سیاه،
اکنون دوباره از ته میدان،
تا این مکان - برای تماشا - روانه اند.
بدون متن
اکنون غروب - چادر شب را - بسر نهاد.
آنک!
شب را ببین
لنگان
میان کوچه و بازار
می دود.
بدون متن
زیبای من!
پای اجاق تازه ترین شعر خود
- ترا -
دارم دوباره در دل شب، گرم می کنم.
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم