عقاب
شکسته بال او از تیرِ جانکاهی ولی مغرور،
نشسته همچنان بر قلهٔ یک کوه.
گشوده بال پرواز،
نگاه وحشی خود را به سوی بی کران دور.
نمی دانم که این مجروح آیا در چه رویاهای شیرینی است؟
نمی دانم که در آن خطه های بی نهایت دور آیا او چه می بیند؟
نمی دانم چه می خواهد؟
بدون متن
دوباره دسته دسته کرکسان در آسمان ها بال افشانند.
ندارد او – دریغا! - طاقت پرواز.
شکسته بال او از تیرِ جانکاهی ولی مغرور،
نشسته همچنان و همچنان بر قلهٔ یک کوه.
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم