آواز قناری تنها
رفتم کنار پنجره، دیدم:
در پشت میله ها
سر را
در زیر بال برده قناری، چنان که من
پنداشتم
آن را رفیق کوچک من امروز
از دست داده است.
بدون متن
آخر چه روی داده، قناری! چه روی داد؟
او را صدا زدم
وقتی که بغض، راه گلوی مرا گرفت
سر را بلند کرد
آهی کشید و گفت:
لعنت به دست سرد و زمخت شکارچی
لعنت به این قفس
اکنون
در این مکان
انگیزهٔ ادامهٔ هستی برای من
یک مشت خاطره
مشتی تداعی است.
بدون متن
آنگاه
سر را، دوباره زیر پر و بال خویش برد.
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم