فردا
امروز
وقتی کلاغ گفت
بر روی بام خانه ما: قارقار، قار
دیگر نمانده ماهی سرخی میان حوض.
مانند کودکی
با مشت های بسته خود، هر دو چشم ر ا
مالیده و سپس
بردیم، سر به چاک گریبان، گریستیم.
بدون متن
وقتی کلاغ بار دگر گفت: قار، قار
ملت...!
اینان تصویر ماهی اند
گردیده رسم، بر سر پاشوره های حوض
بردیم، سر به چاک گریبان، گریستیم.
اما
فردا
- وقتی که آن کلاغ
از ترس سنگ ها
تصویر ناگهانی پرواز خویش را
بر روی حوض، فرو ریزد -
بینیم ما
با هم هزار ماهی قرمز
در موج ها
رقصی شکوهمند را
آغاز می کنند.
بدون متن
آن گاه
بینیم ما
دیگر کنار حوض
آن ناامید خستهٔ زهر چیز، نیستیم.
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم