۱۱ - طبع انسان طالب وهم و گمان


بدون متن

بدون متن

به علامه بهاء الدین خرمشاهی

بدون متن

بدون متن

طبع انسان ، طالبِ وهم و گمان

بر خُرافه ، عقل او شد نردبان

بهر توجیه رسومی بی‌اساس

می‌کند تأویل و تفسیر و قیاس (۱)

گرچه باورهاش جز اوهام نیست

بی‌خرافه صبح او را شام نیست

کاسهٔ سر را ز جهل انباشته

نام آن را هم خرد بگذاشته

همچو آن طفلی که قوتش شد لبن (۲)

بی‌خرافه ، کِی تواند زیستن؟

آنچنان بر وهم خود دارد یقین

سنگ را خواند خدای راستین!

بر تعصب نام ایمان داده است

گویی از بطن تعصب زاده است

بس که بر لاطائلات ابرام کرد (۳)

آدمیّت را چنین بدنام کرد

مستعد باشد به بُت پرداختن (۴)

از یکی لعبت ، خدایی ساختن (۵)

می‌دمد در خیکی از اندازه بیش

پس به حیرت افتد از مخلوق خویش

هِی کند تلقین ِ خویش و دیگران (۶)

تا که کاهی را کُند ، کوهی گران (۷)

خود چو این اوهام را باور نمود

پیش پای بُت بیفتد در سجود

با چنین اعمال ننگین و سخیف

نام خود بنهاده انسان شریف!

از سنایی ، طُرفه مضمونی شنو (۸)

تا ازو پندی نیاموزی ، مرو

می‌کشی با دستِ خود ، نقشی ز دیو

پس ز ترسش می‌کنی بانگ و غریو؟! (۹)

بدون متن

بدون متن

*****************************

۱ - تأویل: توجیه کردن - گرداندن سخن به دیگر معنی جز معنی ظاهر آن.

۲ - قوت: طعام - خوراک

۲ - لبَن: شیر

۳ - ابرام: پافشاری - سماجت

۴ - پرداختن: درست کردن

۵ - لعبت: بازیچه

۶ - هی : مدام - پیاپی

خیزید و یک قرابه مرا مِی بیاورید ...... هی من خورم مدام و شما هی بیاورید (قاآنی)

۷ - گران: عظیم - بزرگ

۸ - طُرفه: نو - جالب - خوشایند

۹ - غریو: بانگ و فریاد - فغان

خود به خود ، نقش دیو می‌کردند ...... پس ز ترسش غریو می‌کردند ( سنایی غزنوی )

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم