۲۴ - از چه میگویی جهان بیصاحبست؟
بدون متن
بدون متن
به علامه سید حسین نصر
بدون متن
بدون متن
از چه میگویی جهان بیصاحبست؟
یا خدای من وجودش کاذبست
من خدایی دارم و دارم یقین
مهربان است و خدایی راستین
نیست پنهان تا که پیدایش کنم
نیست غایب تا هویدایش کنم (۱)
بس دلایل بر وجودش دیدهام
بر نبودش حرفِ حق نشنیدهام (۲)
ما همه هستیم فرزندان او
شامل الطاف بیپایان او
گر گنهکاریم یا که بیگناه
از سر رحمت کند بر ما نگاه
****
خود گمان کن من خدایی ساختم
دل به موجودی خیالی باختم
گو زیان از خلق این موجود چیست؟
این نه بس ، جان تو دلگرم کسیست؟
گو ازین موجود مخلوق خیال
کِی رسیده بر تو اندوه و ملال
گر به نام او ، کسانی سودجو
ظاهرًا مؤمن ولی کافر به او
با جواز مذهب و آیین و کیش
ظلمها کردند بر همنوع خویش
گو دلیل نفی خالق بهر چیست؟
او شریک جرم این افراد نیست
این سیاهیها ز انسانست و بس
او نداده تیغ ، دست هیچکس
بهر اعمال گروهی زشتخو
میکنی انکار او را از چه رو
ما که خود دنیای خود را بد کنیم
شکوه از خالق چرا باید کنیم
****
نه تویی واقف به اسرار جهان
نه منم دانای پیدا و نهان
آدمی ، عالِم به معلومات نیست (۳)
پس فضول او به مجهولات چیست؟ (۴)
او چنان در کار خود گیجیده است (۵)
کز تعصب مغز او پوسیده است
عقل اگر دارد ، تَعَقّل نیستش (۶)
چشم اگر دارد ، تأمل نیستش (۷)
یا خدای خود ز سنگ و گِل کند (۸)
یا بکوشد نام او زایل کند
گاه او را برنشاند بر سَریر (۹)
بهر او قائل شود پیک و وزیر
گه ز روی جهل خود دارد یقین
اینکه موهومست ربالعالمین
او مگر بیند که پشت پرده چیست؟
یا مگر آگه بود از هست و نیست؟ (۱۰)
از کِی او بر علم غیب اِشراف یافت؟
کاین چنین از خالق هستی بتافت (۱۱)
او چه دانَد حکمت بود و نبود؟
او چه خوانَد از معمّای وجود؟
«پشه کِی داند که این باغ از کِی است؟
در بهاران زاد و مرگش در دی است» (۱۲)
****
این سخن بشنو اگر چه تازه نیست
لیک لطفش را حد و اندازه نیست
عارفی کرد از عجوزی این سؤال (۱۳)
از کجا بشناختی آن ذوالجلال؟ (۱۴)
گفت: از این چرخ نخریسی خویش
خود نخواهم حُجّتی ، زین آیه بیش (۱۵)
تا که میگردانمش ، چرخد روان
ایستد ، گر دست بردارم از آن *
****
دین نداری لااقل ایمان بیار
بر وجود مهربان کردگار
عقل گوید: گر بود یک احتمال
کو نباشد حاصل وهم و خیال
باز میارزد به او مؤمن شوی
تا ز قهر و لطف او ایمن شوی
گر که نفعی محتمل یابی از او
از چه رویی ، روی برتابی از او؟
****
گر خدایی نیست حاکم بر جهان
گر پناهی نیست بهر بیکسان
در غروبِ بغض و در شبهای تار
گو به دامان که گریم زار زار؟
پس چه کس بر زخم من مرهم نهد؟
پس چه کس امید فردایم دهد؟
آن زمان ، کز زندگانی خستهام
دردمند و ناتوان بنشستهام
سیلیای از دستِ دنیا خوردهام
دلشکسته کنج غم کِز کردهام
هقهق من را چه کس خواهد شنید؟
دست لطفی بر سرم خواهد کشید؟
چون توانی بود مستظهر به او (۱۶)
از چه میخواهی شوی کافر به او
کیست جز او چارهٔ بیچارگان
میزبان و مأمن آوارگان
آنکه فریاد تو را بشنید اوست
در بلایا آخرین امید اوست
چون شوی غرقه به گرداب فنا
کیستت فریادرس غیر از خدا؟
رو به او بنما به شام بیکسی
تا ز انوارش به آرامش رسی
دست خود بگذار اندر دست او
تا تو را معلوم گردد هست او (۱۷)
او نباید کرد اثبات وجود
چون نشان از اوست هر بود و نبود
فارغ از توصیف سُستِ شرع و دین
یک نظر او را به چشم دل ببین
گر که برگیری ز چشم ِدل حجاب
میتوان دیدن رُخ آن آفتاب
بدون متن
بدون متن
*****************************
۱ - غیبت نکردهای که شوم طالب حضور...... پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را ( فروغی بسطامی )
۲ - نبود: عدم - نیستی
۳ - معلوم: آشکار - هویدا - واضح - مسلم
۴ - فضول: دخالت - یاوه گویی
دوران دهر عاقبتم سر سپید کرد ...... وز سر بدرنمیرودم همچنان فضول ( سعدی )
چو کارى بى فضول من بر آید ...... مرا در وى سخن گفتن نشاید ( سعدی )
۴ - چیست: به چه سبب است. از چه روست. چراست ( لغتنامه دهخدا )
۵ - گیجیده: سرگردان - حیران ( لغتنامه دهخدا )
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او ...... من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام ( مولوی )
۶ - تَعَقّل: اندیشیدن - خردورزی
۷ - تأمل: نیک نگریستن ( لغتنامه معین )
۸ - کُنَد: بسازد - درست کند
گر ازخاک مردان سبویی کنند ...... به سنگش ملامت کنان بشکنند ( سعدی )
۹ - برنشاندن: به سلطنت رساندن
۹ - سریر: اورنگ و تخت
۱۰ - هست و نیست: عدم و وجود - هستی و نیستی
۱۱ - تافتن: روی برگرداندن - نافرمانی کردن
کسی کو ز فرمان یزدان بتافت ...... سراسیمه شد خویشتن را نیافت ( فردوسی )
۱۲ - بیت از مولاناست.
۱۳ - عجوز: پیرزن
۱۴ - ذوالجلال: دارندهٔ جلال - از صفات خداوند و نامی از نامهای او
۱۵ - حجّت: دلیل
۱۵ - آیه: نشانه - معجزه
۱۶ - مستظهر: پشتگرم - دلگرم
۱۷ - هست: هستی - وجود ( لغتنامه معین )
* نظامی گنجوی نیز این مضمون را پرورده است:
بلی در طبع هر دانندهای هست ...... که با گردنده گردانندهای هست
از آن چرخی که گرداند زن پیر ...... قیاس چرخ گردنده از او گیر
بدون متن
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم