۴۶ - نعمتی دان ، مستی غم‌سوز را


بدون متن

بدون متن

نعمتی دان ، مستی غم‌سوز را

آفتی خوان ، عقل ِ مال‌اندوز را

مِی از آن بابت بنوشد آدمی

تا ز شّر عقل ، آساید دَمی (۱)

عقل ، فرمان می‌دهد بر حرص و آز

در مَرامش ، رشک و خودخواهی مجاز

مصلحت جویی ، شعار ِ حِلم او

منفعت‌یابی ، قرار ِ عِلم او

صولتش ، نافذ به نزدِ اهل ِ قال (۲)

شُکر ، کآن هم دَم به دَم رو به زوال

حکمتش ، تأویل و تفسیر و قیاس (۳)

بی‌دلیل و حُجّت و اصل و اساس

حُکم او بر عاشقان ، کان لم یکُن (۴)

رأی او بر عارفان ، بی‌بیخ و بُن

بهر سودِ خویش و ضَـرّ دیگران

می‌کند هر گفته‌ای را ترجمان

« ظلم » ، گاهی با دلالت‌های عقل

عین « عدل » است و ندارد حرف و نَقل! (۵)

« لا »‌ی امروزش ، شود فردا « نَعَم » (۶)

قبله‌گاهش ، گاه کعبه ، گه صَنم

از برای دانه‌ای گندم ، بداد

کشتزار سبز جنت را به باد

گر به دست عقل بسپاری عنان

الامان از این جهالت ، الامان!

عقل ، خود گم گشته در این کوره راه

بارها افتاده از غفلت به چاه

عقل ِ انسان از همان روز نخست (۷)

ناقص و معیوب بود و لق و سست

هر کجا عقل است و جولانگاه او

انّ الانسانَ لَـیَطغـایی بگو (۸)

ای بسا نادانی ما بر امور

موجب عیش است و شادی و سرور

بس جهالت ، باعث آرامش است

غالباً هر شبهه‌ای از دانش است

جهل ، یعنی این دو روز زندگی

بی‌چرایی سَرکنی در بندگی

اینکه در تردید و شک و چند و چون

دل مرنجانی به سِرّ « کاف و نون » (۹)

این جهان ، یعنی سؤال اندر سؤال

پاسخش کِی داند عقل در ضلال؟ (۱۰)

از چه می‌خواهی بدانی ، راز دهر؟

جهل ، تریاق است و دانایی چو زهر (۱۱)

گر به سعی عقل ، بگشایی دَری

بنگری درهای قفل دیگری!

راهِ حیرت را چو پایانیش نیست

آنچه پیمودی ، چو گامی بیش نیست

خود مرو ، ترسم که سرگردان شوی

یا که طولانی شود این مثنوی!

خوانمت یک بیت از « مُلای روم » (۱۲)

یا که ابیاتی ، اگر دارد لزوم

« هر که او بیدارتر ، پر دردتر

هر که او ، آگاه‌تر ، رخ زردتر »

بیتی از « عطار » هم در ذَمّ عقل (۱۳)

با تو گویم تا نماند حرف و نَقل

« هر که را در عقل نقصان اوفتد

کار او فی‌الجمله آسان اوفتد »

بدون متن

بدون متن

*******************************

۱ - ز باده هیچت اگر نیست ، این نه بس که تو را...... دمی ز وسوسهٔ عقل بی خبر دارد ( حافظ )

۲ - صولت: هیبت - قدرت

۲ - اهل قال: علم قال نزد متصوفه - مباحثات علوم ظاهری‌ست ، در مقابل اهل حال که سماع و رقص صوفیان است.

مولوی می‌فرماید:

ما برون را ننگریم و قال را...... ما درون را بنگریم و حال را

۳ - تأویل: توجیه و تفسیر

۴ - کان لم یکن: بی اعتبار - لغو شده - بی‌اثر

۵ - نقل : بیان - خبر - حرف و نقل نماند ، مجازاً به معنای آنکه جای بحث و مناقشه ای نباشد.

۶ - « لا » و « نعم » به معنای « نه و آری » کلمات نفی و اثبات.

۷ - روز نخست : آغاز آفرینش انسان

۸ - اقرا باسم ربک الذی خلق..... کلا ان الانسان لیطغی (... چنین نیست ، بیگمان انسان سر به طغیان برآورد ) - سوره علق

۹ - اشاره است به امر خداوند دایر به آفرینش عالم ( کُن فیکون )

۱۰ - ضلال: گمراهی

۱۱ - تریاق: پادزهر

۱۲ - ملای روم: لقب جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی

۱۳ - ذم: نکوهش - بدگویی

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم