۶۰ - بانگ ، در بازار می‌زد ، احمقی


بدون متن

بدون متن

بانگ ، در بازار می‌زد ، احمقی

بشنوید ای مردمان ، حرفِ حقی

من خدایم ، رحمتی بر عالمین

معجزاتم آنچنان و این چنین

گر نه اینک بر من ایمان آورید

منکر مایید و جمله کافرید

آن یکی گفتش: مگر مجنون شدی؟

کز روال عقل و دین ، بیرون شدی

در همین دهکوره ، شخصی سال پیش

دعوی پیغمبری کرد و نه بیش

مردمان کُشتند او را آن زمان

از وی اکنون مانده مشتی استخوان

تو کنون کوس خدایی می‌زنی؟

جان خود را در بلا می‌افکنی؟

****

مُدّعی پرسید: نام او چه بود؟

نوح بودی یا سلیمان یا که هود؟

خدمتش گفتند اسمش را « اَحَد »

گفت پس حق بوده او را قتل و حَد (۱)

چون ندارم من احد نامی رسول

ای امان از مردم شیاد و گول (۲)

من فرستادم هزاران تَن نَبی

نیست یادم از چنین کس مطلبی (۳)

خوب شد کُشتید آن کذّاب را (۴)

اجرتان محفوظ باشد پیش ما

بدون متن

بدون متن

******************************

۱ - حدّ: مجازات شرعی - کیفر

۲ - گول: نادان - جاهل - فریبکار

۳: مطلب: موضوع - مورد

۴ - کذّاب: دروغگو - حیله‌گر

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم