۷۶ - یادم آید چند سالی پیشتر
بدون متن
بدون متن
یادم آید چند سالی پیشتر
با جوانی کور گشتم همسفر
چشم او روشن ز خورشیدِ ضمیر
بیبصر ، اما به کار خود بصیر
هم چو شام ِ وصل ، او را آفتاب
در دل ِ شب ، دیده بگشودی ز خواب
آنچه دیدی با نگاه باطنش
چشم من بودی به توصیف ، الکنش
سنگ و چاهِ راه با او آشنا
هر سکوتی با صدایش هم نوا
میشنید از چشمه آوازی زلال
میکشید از برکه نقشی با خیال
خاک را از چهرهٔ گل میزدود
غنچهای را عاشقانه میسرود
بر چمن دست نوازش میکشید
چون نسیمی بر گلستان میوزید
او نشان میداد و من میدیدمش
وصف گل میکرد و من میچیدمش
گاه گفتی: چیست این نجوای رود؟
بلکه میخوانَد برای گل سُرود
خیز و بنگر دشت و صحرا دیدنیست!
رنگ و بوی سبزه و گل چیدنیست
این همه آواز میآید به گوش
کوه و صحرا و بیابان در خروش
باد و طوفان ، پای کوبان ، در سَماع
موج و ساحل ، با هیاهو در نزاع
میکند پروانه بر گل زمزمه
نشنود این راز را گوش همه
بلبل بیدل چه میخواهد به باغ؟
از چه دائم میکند گل را سراغ؟
قمری شیدا چه میگوید به جفت
گوش دادی هرگز این گفت و شنفت؟
****
من شدم شرمنده از بیناییام
کز چه غافل زین همه زیباییام
چشم اگر داری و بیناییت نیست
علم و عقلت هست و داناییت نیست
بدون متن
بدون متن
*****************************
بدون متن
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم