۳ - عجز
بدون متن
بدون متن
همراه من بیا!
فرصت کمست برای زیستن
و عشق ورزیدن.
تعجیل کن ، که مرگ
در تهاجم سرشارش ،
تقسیم میکند ،
« ما » را
به غمواژهٔ « من و تو ».
آنگاه
عاجزانه میشکنیم
در رعشهٔ سکوت نگاهش.
بی آنکه
دستی
برای نجات و رهایی
به سویمان یازد.
آری ،
انسان ،
چه بیکس و تنهاست در محاربه با مرگ!
بدون متن
بهار ۱۳۹۰
بدون متن
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم