۶ - باور
بدون متن
بدون متن
چشمان خویش ،
به ننگِ استغاثه میالای.
عصر ِ نزول معجزه بگذشت.
نیست دستی ،
برای نجات ،
در غیب یا حضور ،
تا ز روی شفقت ،
به سوی دست تو یازد.
گر زانوان نحیفت
طاقت بیاورند ،
برخواهی خاست.
ورنه ،
در انتظار لگدمال روزگار باش.
بدون متن
زمستان ۱۳۹۰
بدون متن
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم