۷ - سُرایش


بدون متن

بدون متن

روزی ،

ردای نیلی شب را

در رثای ستاره‌ای غریب

که رفت

و سوخت.

بربستر ِ سفید تنت ،

خواهم آویخت.

بدون متن

***

گفتی:

به سوگ شکوهمند رابطه می‌نگری؟

گفتم:

فصل ِ زوالِ آینه‌هاست

طوفانِ مرثیه در راه است

در آغوش من پناه بگیر.

بدون متن

***

اینک نگاه کن ،

چه صبورانه ،

بر خاموشی چراغ وسوسه

ایستاده‌ام!

با من بمان

بمان ،

که افق‌های دور ،

از چشم‌های تو پیداست.

از من دریغ مکن

شب ، در من غروب کرده است.

من رنج‌های بودنم را

در تیک‌تاک ضجهٔ تقدیر

رج خواهم زد

و یأس را

به عطش‌های شوق خواهم سپرد.

بدون متن

تا کی باید ماند؟

تا کی باید در تحیّر تنهایی

به انتظار نشست؟

دست‌هایت را به من بسپار

تا ناب‌ترین شعر جهان را

بسراییم.

بدون متن

بهار ۱۳۹۰

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم