۹ - پایان انسان


بدون متن

بدون متن

این سروده ، اشاره‌ای‌ست به مرگِ وجدان آدمی و مانعی که این خصلت ، برای

درنده‌خویی‌های انسان ایجاد می‌کند.

بدون متن

بدون متن

او را فریفتیم!

یک شب

که ماه ، در مُحاق بود (۱)

او را به نام عشق ،

به شوق ِ دیدنِ یک گل ،

به باغ کشاندیم.

آنگاه

شادمانه ،

چنگال‌هایمان را

در خون او فرو کردیم.

..........

***

اندرزهایش ،

آزارمان می‌داد.

از عشق می‌گفت

و از شکوه حُرمت انسان.

بدون متن

بیزار بود از چکاچک شمشیرها

و در گوشمان می‌خواند:

دست‌هایتان ،

برای دریدن نیست!

به گندم زارها بنگرید

گاهی به جای این همه نان ،

گل باید کاشت!

بدون متن

افسوس!

هرگز نخواست بداند

نیازهای کرکس چیست!

و باور نکرد

تقدّس ابلیس را

بدون متن

او پرنده را

در آغوش آسمان می‌خواست.

و انکار می‌کرد

که پرواز ،

گریز هست ،

نه رهایی.

بدون متن

***

پندهایش عبث

و حضورش ،

سنگ راهی بود.

و مرگش ،

نوید شادمانی ما!

بدون متن

اینک ،

آسوده از شماتت او

نشسته‌ایم به انتظار کبوتر.

در دست‌های ما

قفسی‌ست...

بدون متن

تابستان ۱۳۹۰

بدون متن

۱ - محاق: پوشیده ، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود.

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم