۱۴ - چراغ


بدون متن

بدون متن

کودکی را دیدیم ،

بی‌هراس از باد ،

با شمع روشنی در دست ،

روی به مقصود ،

می‌دوید.

و ما سالخوردگانِ با تدبیر ،

سجاده‌هایمان بر دوش ،

با چراغی کور ،

پنهان به زیر خرقهٔ خویش ،

در انتظار ساربان بودیم.

بدون متن

آنگاه ،

رفیقی گفت:

یاران!

دست‌های نُدبهٔ خود را

بر آسمان بَرید...

و ما ،

با شیونی حقیر ،

دعا را گریستیم.

اما ،

سپیده‌ای ندمید ،

و چراغ نیم مردۀ‌مان ،

با هق‌هقی عقیم ،

واپسین تلالو خود را

بر چشم‌های حریصمان پاشید.

بدون متن

سکوت بود و تباهی

که پیر قافله‌مان

غمگنانه می‌نالید:

ای پاک جامگان آلوده!

ای عابدان سجده و تلبیس!

آتش ِ چراغ شما

نه از تهاجم طوفان ،

نه از تطاول باد ،

که از سیاهی قلب‌هایتان

بی فروغ مانده است...

بدون متن

.......

و ما مُطهّران مصلحت اندیش ،

ناباورانه و به تردید ،

به دست‌های سفیدمان

نگریستیم ،

بی‌هیچ لوث و پلیدی ،

سیاه بود ، سیاه!

و با تحسُر و افسوس

آن دورها ،

کودکی را دیدیم

با شمع روشنی در دست ،

بر بلندای مقصد ما

ایستاده بود....

بدون متن

تابستان ۱۳۹۱

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم