برمزار علامه اقبال


یکه مردی و سخن شد زنده از اقوال تو

نقد پاکان شد رواج از سکۀ اقبال تو

تو اگر مردی به صورت، خود به سیرت زنده‏ای‏

کز فنا ایمن بود جان تو و امثال تو

تو به سیرت زنده‏ای کاندر حیات اجتماع‏

ملتی را زنده کرد اندیشه و آمال تو

گر نماندی تا ببینی کاروان در منزل است‏

شد درای کاروان آوای سوز و حال تو

گر نماندی تا نصیب از کِشتۀ خود بِدروی

‏ شد نصیب ملت تو حاصل اعمال تو

گرچه ذوق نغمه کم دیدی، نوا شیرین زدی

‏ لاجرم شیرین نوا شد نغمۀ قوال تو

نقش فطرت خواند فکرت از ضمیر کائنات‏

مرحبا بر فطرت و بر فکرت جوال تو

شاعران را گاه ساحر خوانده‏اند و گه نبی‏

تو هم اینی و هم آنی، چیست قیل و قال تو

شاعران را گه مفکر گاه ملمهم خوانده‏اند

تو چنینی و چنانی، ای خوشا بر حال تو

شاعر است آن کس که امیالش برآید از سخن

‏ تو همانی کز سخن پیدا بود امیال تو

خاک پاکستان به شعرت پاک شد از لوث شرک

‏ آفرین بر شعر نغز و معجز اقوال تو

تو سخن را تازه کردی بر مذاق روزگار

تا نگردد صید ماضی حال و استقبال تو

چون به تبلیغ حقائق رهبر شدی‏

تو به پیش امت و امت شد از دنبال تو

تو به میزان حقیقت شعر خود سنجیده‏ای

‏ حق توان سنجید بر میزان و بر مکیال تو

شاعران خاک پاکان را سزد در کار شعر

شاعری ورزند بر معیار و بر منوال تو

مرغ فکرت چون عقاب تیز پر بالا گرفت‏

آفرین بر اوج فکر و موج پر و بال تو

دولت پیشوایان زندگی امت است‏

آفرین ها بر تو و بر امت فعال تو

عمر ابناء بشر در سال و ماه آید ولیک‏

سال و ماه دیگران نبود چو ماه و سال تو

گر همه عمر تو از این سال و مه یک روز بود

خود همین بس بود با کیفیت احوال تو

ای خجسته خاک پاکستان درود از خاک سند

تا به پیشاور، و بر پنجاب و بر بنگال تو

نام تو اقبال شد زان بخت و اقبال بلند

شد نصیب کشورت از نام فرخ فال تو

این بود چارم قصیده کز پی ات سرمد سرود

همچنان باقی است تفصیل تو و اجمال تو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم