بخت گریان


به بزم خود گرچه راهی ندادی

ز باغ وصالم گیاهی ندادی

سلامی ز رافت پیامی ز زحمت

به سالی نگفتی به ماهی ندادی

هنوزت ز جان و ز دل دوست دارم

گرم ارزش پرّ کاهی ندادی

تو ای عشق،ای چشمهٔ آرزوها

به من غیر اشکی و آهی ندادی

مرا یک نفس بهره ای بخت گریان

ز لبخند وحشی‌نگاهی ندادی

جهانا نه بر من که بر مقبلان هم

درین عرصه آرام‌گاهی ندادی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم