فال حافظ
در بستر اوفتادم و دیوان خواجه را
برداشتم که هست مرا وجد و حال ازو
با خاطری ملول گشودم کتاب را
وز لوح دل زدودم رنگ ملال ازو
با شعر او به منظر افلاکیان شدم
پرواز ازو،هدایت ازو بود و بال ازو
گفتم به شوق دیدن آن ماه دیرتاب
گیرم چنانکه رسم جهانست فال ازو
در برزخی که داشتم از بیم و از امید
دل میتپید در بر و کردم سوال ازو
شد صفحه باز و مردم امیدوار چشم
خواند آنچه شرمگین شد سحر حلال ازو
«دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم»
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم