روح بی کینه


برد آن فرشته صورت نیکو نهاد ما

ما را ز یاد خویش و جهان را ز یاد ما

گیرم میانهٔ من و او داوری کنند

از یار ما چگونه توان خواست داد ما

نه مرد انتقامم و نه اهل کینه‌ام

بدرود باد دشمن نیکو نهاد ما

یاران برون کنید ازین سینه کینه را

کز دود غم سیه نشود روح شاد ما

از خون ما هم ار شده جامی دو نوش کن

تا بگذرد ز بام فلک نوشباد ما

آن طره را به چاک گریبان رها مکن

تا شام ما گرو برد از بامداد ما

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم